2 .1. تعریف غریب
معناى اصلى غریب در لغت ضد قریب است؛ ولى در آن معنایى ضمنى نیز وجود دارد و آن عبارت از خفا و پنهانى است؛ به همین روى به دور از وطن که پیش دیگران ناشناخته است، »غریب« گفتهاند یا پنهان شدن خورشید را در شامگاه »غروب« نامیدهاند و آنچه را بى نظیر است، »غریب« خواندهاند(9).
غریب در اصطلاح علم بلاغت به لفظى گفته مىشود که نزد فصحاى عرب معنایش آشکار و کاربردش آشنا نباشد. غرابت دو نوع است:
یکى آن که لفظى داراى دو یا چند معنا باشد و بدون قرینه به کار رود و به همین روى شنونده را سرگردان سازد که کدامیک از آن معانى را بگیرد مانند؛ شعر ذیل:
لو کنت أعلم أن آخر عهدکم
یوم الرحیل فعلت ما لمأفعل
اگر مىدانستم که پایان زمانتان روز کوچ است آنچه نکرده بودم مىکردم.
در این شعر معلوم نیست، مراد شاعر از »فعلت ما لمأفعل« چیست؟ آیا زمانى که کوچ کردند، مىگریست یا از اندوهى که بر او آمدهاست، بىارداه راه مىرفت یا وقتى که به راه افتادند، در پى آنان مىرفت یا آنان را از کوچ بازمىداشت.
و دیگر آن که لفظى داراى معنایى باشد که فهم آن به مراجعه کتب لغت نیاز داشته باشد؛ چه آن که پس از بررسى معناى آن به دست آید؛ مثل »تکأکأتم« که به معناى »اجتمعتم« )گردآمدید( است یا آن که پس از مراجعه نیز معنایش روشن نشود؛ مانند: جَحْلَنْجَع(10).
غریب در علوم قرآن در مقابل معناى بلاغىاش قرار دارد؛ زیرا لفظى که معنایى براى آن نتوان یافت و یا اساساً غریبى که بدون قرینه باشد، در قرآن وجود ندارد(11).
غریب با عنایت به معناى لغوىاش انصراف در لفظى دارد که به ندرت به کار مىرود نظیر »ابّ و یَزِّفون؛ مىدوند« ولى بر حسب اصطلاح دانشمندان قرآن شامل الفاظ متعدد المعنى نیز مىشود.
چنان که آمد، در قرآن لفظ قلیل الاستمعال بدون قرینه به کار نرفته؛ بلکه با قرینه به کار رفته است؛ لذا غریب بلاغى تلقى نمىشود؛ مانند لفظ »ابّ« در آیهىِ »و فاکهة و ابّا«. در این زمینهىِ این آیه آوردهاند:
کسى نزد یکى از اصحاب رسول خداصلى الله علیه وآله آمد و از او راجع به »أبّ« پرسید، اما او ندانست. علىعلیه السلام آمد و فرمود: معناى لفظ در خود آیه موجود است؛ چون خداى سبحان مىفرماید: »و فاکهة و أبّاً متاعاً لکم و لأنعامکم(12)؛ میوه و علوفه بهره شما و چارپایانتان است«(13).
شایان ذکر است که در آیهىِ مورد بحث یکى از محسنات معنوى به نام لفّ و نشر وجود دارد و مراد از آن این است که نخست امور متعددى ذکر مىشود؛ سپس چیزى مربوط به هر یک بدون تعیین و به صرف اتکاء به ذهن مخاطب مىآید(14).
نیز در قرآن لفظ متعدد المعنى بدون قرینه نیامده است؛ بلکه با قرینه آمده است؛ لذا به فصاحت و بلاغت قرآن اخلالى وارد نمىسازد؛ مانند لفظ »عَزَّر« در »فالذین آمنوا به و عزّروه و نصروه(15)؛ کسانى که به او گرویدند و بزرگش داشتند و یاریش کردند« که میان تعظیم و اهانت مشترک است؛ ولى ذکر »نصروه« قرینهاى است بر این که مراد تعظیم است.(16)
شایان ذکر است که الفاظ متعدد المعنى وجوه و نظایر هم خوانده شده است و مراد از آن الفاظى هستند که در چند معنا به کار مىروند؛ مثل امت، ید و یمین. گاهى وجوه و نظایر را مشترک لفظى نیز مىخوانند؛ اما آنچه در کتابهاى وجوه و نظایر به چشم مىخورد، بیش از مشترک لفظى است. در این کتابها هر لفظ متعدد المعنى اعم از مشترک لفظى، مشترک معنوى، حقیقت و مجاز.
2 .3. بافتشناسى
بافتشناسى یا قرینهشناسى عبارت است از فهم مراد گویندهىِ سخن با اتکاى به اطلاعاتى که همراه آن است؛ اعم از اطلاعات کلامى و موقعیتى.
اطلاعات بافتى اطلاعاتى است که به نحوى به گویندهىِ کلام ارتباط دارد؛ لذا لزوماً باید این اطلاعات مربوط به عصر و مصر گویندهىِ کلام باشد. باید این اطلاعات یا مربوط به زمان خطاب و ایراد کلام باشد و یا بر آن تقدم زمانى داشته باشد؛ اما فاصلهىِ زمانى آن با زمان ایراد کلام نباید چندان دور باشد که نه معهود گوینده و نه معهود مخاطب او باشد؛ بنابراین اطلاعاتى که بعد از ایراد کلام حادث مىشود؛ به ویژه اطلاعاتى که پس از مرگ مخاطب به وجود مىآید، هرگز در بافت کلام قرار نمىگیرد و لذا نمىتواند به فهم گویندهىِ کلام مدد رساند.
1 .2 .3. انواع بافت
اطلاعات بافتى که مىتوانند، به فهم مراد گویندهىِ کلام کمک کنند، دو دستهاند: برخى کلامى و لفظى و مقالىاند و برخى موقعیتى و حالى و مقامىاند.
دستهىِ اول از اطلاعات یا متصل به لفظ و در مجاورت آن قرار دارد که از آن به قرینهىِ متصل یا سیاق تعبیر کردهاند و یا منفصل از لفظاند؛ اما با آن تشابه سیاقى دارند و هم معناى آن به شمار مىرود.
دستهىِ دوم از اطلاعات یا شخصیت گوینده یا شخصیت مخاطب یا مکان و جغرافیاى ایراد سخن و یا زمان و تاریخ ایراد سخن را مىنمایاند که اینک توضیح هر یک مىآید.
الف. سیاق واحد
سیاق کلام عبارت از زنجیرهىِ سخن یا صدر و ذیل کلام یا الفاظ همجوار است. به کمک سیاق مىتوان دریافت که مراد متکلم آیا معناى حقیقى لفظ است یا معناى مجازى آن و یا کدامیک از معانى لفظ مشترک را گوینده اراده کرده است و یا کدامیک از موارد و مصادیق لفظ عام یا مشترک معنوى را مورد توجه دارد.
براى مثال لفظ »مُصَلّین« مىتواند افراد بسیارى را شامل شود، اما در سیاق آیات ذیل در افراد خاصى محدود شده است:
فویل للمصلّین. الذین هم عن صلاتهم ساهون. الذین هم یراءون. و یمنعون الماعون.(73)
در اینجا مراد از »مصلین« آن دسته از نمازگزارانى است که نسبت به نماز بىتوجهند و ریا مىکنند و از دادن زکات باز مىدارند.
ب. سیاق مشابه
برخى از الفاظ در مواضع متعددى با سیاقى مشابه استعمال شدهاند؛ یعنى در آن مواضع قرائنى حاکى از این که آن الفاظ در آنها در معانى متفاوتى به کار رفته باشند، وجود ندارد. کنار هم نهادن این موارد و توجه به اطلاعات افزونترى که در پارهاى از آن مواضع هست، راهى براى درک مراد گوینده به شمار مىرود.
براى نمونه در آیهىِ ذیل در ظاهر هرگونه شفاعتى در روز بازپسین انکار شده است:
یا ایها الذین آمنوا انفقوا ممّا رزقناهم من قبل أن یأتى یوم لا بیعٌ فیه و لا خُلّة و لا شفاعة و الکافرون هم الظالمون.(74)
اما در واقع، مراد آیه، هرگونه شفاعتى حتى شفاعت با اذن خدا نیست؛ چون علاوه بر این که وجود این نوع از شفاعت در آیهىِ بعد از آن اعلان شده است )من ذا الذى یَشْفَعُ عنده إلّا بِاِذنه(، در آیاتى که در سورههاى نازله قبل سورهىِ بقره قرار دارد، روشن شده است که مراد از »لا شفاعة« شفاعتى است که بدون اذن خدا انجام بگیرد.
باید دانست که مشرکان و اهل کتاب مىپنداشتند، افرادى مثل بتان و فرشتگان و پیامبران بدون اذن خدا مىتوانند شفاعت کنند و از خدا براى آنان علیرغم ارتکاب هر جرمى مغفرت بخواهند:
و یعبدون من دون الله ما لایضرّهم و لاینفعهم و یقولون هؤلاء شفعاؤُنا عند الله قل اَتُنَبِّئون الله بما لایعلم فى السموات و لا فى الارض سبحانه و تعالى عمّا یشرکون(75)
یا بنى إسرائیل اذکروا نعمتى التى انعمت علیکم و انّى فضلتکم على العالمین و اتّقوا یوماً لاتَجزى نفسٌ عن نفسٍ شیئاً و لایُقْبَل منها شفاعَةٌ و لایُؤخَذُ منها عدلٌ و لا هم یُنْصَرون.(76)
بنابراین »لاشفاعه« در آیهىِ 254 سورهىِ بقره با توجه به آیاتى که قبل از آن نازل شده است، ناظر شفاعت بدون اذن و رضایت خداست.
شایان ذکر است، چنین آیاتى را که در زمینهىِ یک موضوع است و مىتواند به فهم مراد خداى تعالى کمک کند، آیات متحد الموضوع مىنامند.
باید دانست آیاتى که قبل از آیهىِ مورد بحث نازل شدهاند، مىتواند مفسر آن آیه باشند؛ نه آیاتى که بعد از آن نازل شدهاند. جهت آن این است که آیات نازله در قبل، نوعى عهد ذکرى براى لفظ مورد تحقیق تلقى مىشود؛ اما براى آیات نازله در بعد، وجهى براى استشهاد به آنها وجود ندارد.
ب. زمان و تاریخ
نظر به این که ایراد هر لفظ عامى در هر زمانى ناظر به موارد حاضر در وقت ایراد کلاماند، باید هر لفظ عام را با توجه به زمان و تاریخ ایراد کلام تفسیر کرد و مراد گوینده را از آن دریافت؛ براى مثال لفظ »الناس« در آیهىِ ذیل از آن جمله است:
و اذ قلنا لک إنّ ربّک احاطَ بالناس و ما جعلنا الرؤیا التى اریناک الّا فتنة للناس و الشجرة الملعونة فى القرآن و نخوّفهم فمایزیدهم الّا طغیاناً کبیراً.(77)
سورهىِ اسرا از سورههایى است که در اواسط دورهىِ مکى نازل شده است؛ در حالى که مسلمانان شمار معدودى از مردم چند ده هزار نفرى مکه را تشکیل مىدادند؛ بنابراین با توجه به تاریخ نزول سورهىِ اسراء باید گفت: »الناس« در آیهىِ 60 این سوره به اکثریت مشرک مکه انصراف دارد.
صدر و ذیل این آیه نیز همین معنا را تأیید مىکند. واضح است که »إن ربّک احاط بالناس« در صدر آیه و »و نخوّفهم فمایزیدهم الّا طفیاناً کبیراً« در ذیل آیه تعابیرى تهدیدآمیز و سرزنشگرانه نسبت »الناس« است.
بسیارى از مفسران با نادیده گرفتن زمان نزول آیهىِ مذکور مراد از »الناس« را در آن امت اسلامى دانستهاند.(78)
ج. مکان نزول آیات
قرآن در مکانهاى مختلفى نزول یافته است. از رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم آوردهاند که قرآن در سه جا نازل شده است: »مکه، مدینه و شام« (79). مکّه حوالى آن مثل منى، عرفات و حدیبیه، و مدینه اطراف آن مانند بدر، احد و سلع را در بر مىگیرد و مراد از شام بیتالمقدّس و تبوک مىتواند باشد (80).
عدم عنایت به اینکه آیات قرآن در چه سرزمینى و حتّى در چه مکانى از آن نازل شده است، ممکن است مفسّر را به تفسیرى نادرست از آیات سوق دهد. تفسیر آیه تطهیر از آن جمله است. این آیه و آیه بعد از آن چنین است:
وقرن فى بیوتکنَّ و لا تبرَّجن تبرُّج الجاهلیّة الاولى و اقمن الصلوة و اتین الزکوة و اطعن اللَّه و رسوله انَّما یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهِّرکم تطهیراً. و اذکرن ما یُتلى فى بیوتکنَّ من ایات اللّه و الحکمة انّ اللَّه کان لطیفاً خبیراً.(81)
و در خانههایتان بمانید و مانند روزگار جاهلیت قدیم زینتهاى خود را آشکار مکنید و نماز برپا دارید و زکات بدهید و خدا و فرستادهاش را فرمان برید. خدا فقط مىخواهد آلودگى را از شما ساکنان خانه بزداید و شما را پاک گرداند و آنچه را که از آیات خدا و ]سخنانِ [حکمت ]آمیز [در خانههاى شما خوانده مىشود، یاد کنید. براستى خدا همواره باریک بین و آگاه است.
چنان که ملاحظه مىشود، سیاق جملهىِ »انّما یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهِّرکم تطهیراً« با صدر آیه و آیه بعد ناهمگون است: این جمله خطاب به مردان است؛ ولى صدر آن و آیهىِ بعد خطاب به همسران پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم است. چنین اختلاف سیاقى از دیرباز مفسران فریقین را بر آن داشته است که آراى گوناگونى دربارهىِ آن اظهار کنند: قریب به اتفاق مفسّران اهل سنت در صدد برآمدهاند که جملهىِ مذکور را با صدر و ذیلش متناسب نشان دهند و علاوه بر على، فاطمه، حسن و حسینعلیهم السلام، همسران پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم را نیز مشمول آن بشمارند(82)؛ ولى همهىِ مفسّران شیعه بر این باورند که آن جمله فقط شامل همان چهارتن است و همسران پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم را در بر نمىگیرد و حتّى برخى از آنان به نزول جداگانهىِ آن جمله قائلند(83).
قبل از بیان نقش قرینهىِ مکان در تفسیر صحیح معناى »اهل البیت« در آیهىِ تطهیر شایان ذکر است که تفسیر اهل سنّت از این عبارت به دلایلى چند مردود است؛ از آن جمله این که اولاً در همین دو آیه خطاب به همسران پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم، لفظ »بیوتکنّ« )خانههایتان( آمده و نیز در آیهىِ 53 همین سوره براى اشاره به همین خانهها، لفظ »بیوت النبى« )خانههاى پیامبر( به کار رفته است. اگر مراد از »اهل البیت« )ساکنان خانه(، همسران پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم بود، مناسبت داشت که به جاى آن، »اهلالبیوت« ذکر مىشد؛ ثانیاً اهلالبیت تا قبل از نزول آیهىِ تطهیر در معناى خاصّى مصطلح نشده بود و به همان معناى لغوى - یعنى ساکنان خانه به کار مىرفته است؛ نظیر این آیه خطاب به حضرت ابراهیمعلیه السلام و همسرش:
قالوا اتعجبین من امراللّه رحمتالله و برکاته علیکم اهلالبیت انه حمید مجید.(84)
گفتند:(85) »آیا از کار خدا تعجب مىکنى؟ رحمت خدا و برکات او بر شما ساکنان خانه باد. بىگمان، او ستودهاى بزرگوار است.
شایان ذکر است که هرگاه اهل به مکانى اضافه شود، به معناى ساکنان است؛ مثل اهل المدینه و اهل القرى؛ بنابراین مراد از »اهل البیت« نمىتواند، همسران پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم باشد؛ چون آنان در یک خانه ساکن نبودند.
به نظر مىرسد، مقصود از »البیت« در آیهىِ تطهیر، خانهىِ امّسلمه است و مراد از »اهل البیت« ساکنان آن خانه در زمان نزول این آیهاند؛ یعنى رسول خداصلى الله علیه وآله، على، فاطمه، حسن و حسینعلیهم السلام؛ زیرا اولاً همانطور که آمد، اهل وقتى به مکانى اضافه شود، به معناى ساکنان آن مکان است و آن تمام ساکنان آن را اعم از ذکور و اناث در بر مىگیرد؛ چنان که »اهل البیت« در سورهىِ هود شامل حضرت ابراهیم علیه السلام و همسر اوست؛ ثانیاً جمله »انما...« خطاب به افراد ذکور است و به هنگام نزول آن تنها در خانهىِ امّسلمه افراد ذکور ساکن بودند؛ ثانیاً پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم در حدیث کساء و احادیث مشابه آن فقط ایشان را »اهلالبیت« خوانده و مصداق جملهىِ مذکور به شمار آورده و همسران خود حتى امّسلمه را که هنگام نزول آیه داخل خانهىِ خود نبوده و نزدیک در خانه ایستاده بوده است - از جمع آنان خارج دانسته است.(86)
اما این که چرا جملهىِ »انما ...« در سیاق آیات مربوط به همسران پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم قرار گرفته، پاسخش با عنایت به مکان نزول این آیات که خانهىِ امسلمه بوده است، این است که چنین خصوصیّتى را در علم بلاغت التفات گویند(87) و همجوارى خانهىِ امّسلمه با خانههاى دیگر همسران پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم زمینهساز این التفات بوده است. شایان ذکر است که همهىِ این خانهها پیرامون مسجد مدینه ساخته شده بودند و تمام آنها تا حدود سه سال به درون مسجد درى داشتهاند تا آن که به دستور پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم در همهىِ خانهها جز در خانهىِ علىعلیه السلام که آن نیز در جوار آنها بود، بسته شد.(88)
چنان که ملاحظه شد، توجّه به مکان نزول این آیات - یعنى خانهىِ ام سلمه به روشنى مراد از »اهل البیت« و سبب اختلاف سیاق جملهىِ »انما...« را با صدر و ذیلش مکشوف و آشکار مىسازد.
در آیهىِ تطهیر چنانچه به مقام و مکان نزول آن توجّه نشود، بىمناسبت مىنماید. در چنین مواردى باید به جاى سیاق مقال به سیاق مقام عنایت شود. آیهىِ تطهیر از لحاظ مقام متّحدالسیاق است.
با عنایت به آنچه آمد، به نظر مىرسد، جملهىِ »انّما ...« در میان همین آیات موجود نازل شده و نزول جداگانهاى نداشته است. وحدت فواصل جملهىِ مذکور و آیات قبل و بعد مىتواند گواه این امر باشد.(89)
د. شأن متکلم
سخن هر گویندهاى با شأن او در همهىِ ابعاد اعم از علمى، عقلى، خُلقى و جز آنها - هماهنگى و تناسب دارد؛ لذا یکى از قرائنى که در کشف مراد او مىتواند مؤثر باشد، توجّه به شأن اوست.
براى نمونه در قرآن آمده است:
و اذا اردنا ان نُهلک قریةً امرنا مترفیها ففسقوا فیها فحقَّ علیها القول قدمَّرناها تدمیراً.(90)
و چون بخواهیم شهرى را نابود کنیم، به خوشگذرانانش فرمان دهیم؛ اما آنان نافرمانى کنند و عذاب بر آن]شهر [لازم آید؛ آنگاه آن را زیر و رو کنیم.
ظاهر بدوى این آیه دلالت دارد بر این که اولاً خدا به فسق فرمان مىدهد؛ ثانیاً خدا مترفان را که از این فرمان پیروى کردند و فسق انجام دادند، عذاب مىکند؛ ثالثاً حتى غیرمترفان را که فسق انجام ندادند، عذاب مىنماید.
امّا وقتى مفسّر به شأن خداى تعالى توجّه کند که نه به زشتکارى فرمان مىدهد(91) و نه آنان را که از فرمانش پیروى کنند، عذاب مىکند،(92) هرگز بر خود روا نمىشمارد که آنچه را شایستهىِ شأن خداوند نیست، در تفسیر این آیه به او نسبت دهد(93)؛ بر این اساس تمام مفسّران آن را موافق شأن خداى تعالى تفسیر کردهاند.
بهترین تفسیرى که دربارهىِ آن ارائه شده، این است که هرگاه خدا بخواهد، سرزمینى را نابود کند، به خوشگذرانانش که حاکمان آن سرزمیناند، فرمان مىدهد که از او پیروى کنند؛ اما آنان نافرمانى نمایند و سایر مردم نیز از آنان پیروى کنند یا به آنان رضایت دهند. آنگاه بر آن شهر عذاب لازم آید و خدا آن را زیر و رو کند.(94)
این آیه در این معنا که خدا فرمان به پیروى مىدهد، ولى مردم نافرمانى مىکنند، نظیر فرمان خدا به سجده براى آدم است که شیطان از آن سرپیچى مىکند:
و اذ قلنا للملائکة اسجدوا لادم فسجدوا الا ابلیس کان من الجن ففسق عن امر ربّهِ؛(95) و ]بهیاد آر زمانى را که به فرشتگان گفتیم: سجده کنید که سجده کردند، مگر ابلیس که از جنّیان بود و از فرمان پروردگارش سرپیچى کرد.
همچنین آیهىِ مورد بحث در این معنا که خدا مردم را به سبب نافرمانیشان عذاب مىکند و قطعاً آنان را که نافرمانى نکنند، عذاب نمىکند، نظیر دو آیه ذیل است:
فلمّا نسوا ما ذُکِّروا به انجینا الذین ینهون عن السوء و اخذنا الذین ظلموا بعذاب بئیس بما کانوا یفسُقون؛(96) پس هنگامى که آنچه را بدان تذکّر داده شدند، از یاد بردند، کسانى را که از ]کارِ[ بد باز مىداشتند، نجات دادیم و کسانى را که ستم کردند، به ]سزاى [آنکه نافرمانى مىکردند، به عذابى شدید گرفتار کردیم.
و ما نُرسل المرسلین الّا مبشّرین و منذرین فمن آمن واصلح فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون و الذین کذَّبوا بآیاتنا یمسُّهم العذاب بما کانوا یفسُقون؛(97) و ما پیامبران را جز بشارتگر و هشدار دهنده نمىفرستیم. پس کسانى که ایمان آورند و نیکوکارى کنند، بیمى بر آنان نیست و اندوهگین نخواهند شد و کسانى که آیات ما را دروغ انگاشتند، به ]سزاى [آن که نافرمانى مىکردند، عذاب به آنها خواهد رسید.
ه. شأن مخاطب
سخن گویندهىِ دانا و بلیغ با شأن مخاطبش در همهىِ ابعاد اعم از علمى، عقلى، خلقى و اجتماعى و جز آنها هماهنگ و متناسب است؛ لذا یکى از قرائن کشف مراد گوینده، توجّه به شأن مخاطب اوست.
براى مثال در مواضع متعدّدى از قرآن ، پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله وسلم گناهکار خوانده شدهاست؛ نظیر این آیه:
فاصبر إنّ و عدالله حق و استغفر لذنبک؛(98) پس شکیبایى کن که وعدهىِ خدا راست است و براى گناهت آمرزش خواه.
هیچ یک از مفسّران با توجّه به شأن پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله وسلم، »ذنب« را در این آیه و آیات نظیر آن به معناى ترک امر یا نهى مولوى و واجب ندانستهاند؛ بلکه آن را از قبیل گناه امت، ترک اولى یا ترک مندوب شمردهاند (99).
با عنایت به سیاق این آیه و آیات مشابه آن به نظر مىرسد که گناه پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم شتاب و ناشکیبایى او نسبت به تحقق وعدهىِ پیروزى بر مشرکان مکه بوده است؛ تا جایى که گاهى مىفرمود: خدایا کى ما را یارى خواهى کرد؟
شایان ذکر است، قبل از آیهىِ مورد بحث چنین آمده است:
انا لننصر رسلنا و الذین آمنوا فى الحیاة الدنیا؛(100) ما رسولان و مؤمنان را در زندگى دنیا یارى مىکنیم.
و از موارد مشابه آن آیه، آیات سورهىِ نصر است:
اذا جاء نصرالله والفتح و رأیت الناس یدخلون فى دین الله افواجاً فسبح بحمد ربک واستغفره انه کان توّاباً؛ چون یارى خدا و پیروزى فرا رسد و بینى که مردم دسته دسته در دین خدا در آیند، پس به ستایش پروردگارت نیایشگر باش و از او آمرزش خواه، که وى همواره توبهپذیر است.
بنابر آنچه آمد، گناه پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله وسلم از قبیل ترک اولى یا ترک مندوب به شمار مىآید.
2 .2 .3. نقشهاى بافت
نقش اصلى بافت تعیین مراد گویندهىِ کلام است و مراد گوینده نیز حسب بافتهاى مختلف متفاوت است؛ گاهى مراد معناى حقیقى و گاه معناى مجازى است؛ گاه تمام افراد عام اراده مىشود و گاهى بعضى از آنان؛ گاه لفظ غریب است و بافت آن را شرح مىدهد؛ گاه لفظ عام یا مطلق است و بافت آن را تحدید مىکند؛ بنابراین نقشهاى بافت عبارتاند از: تبیین، تحدید و تعیین
الف. تبیین لفظ غریب
مراد از لفظ غریب در اینجا غریب به معناى خاص آن یعنى لفظ قلیل الاستعمال است. به کمک سیاق مىتوان معناى اجمالى الفاظ غریب را به دست آورد؛ مانند معناى الفاظ »اَثْل«، »خَمْط« و »عَرِم« که در قرآن هر کدام بیش از یکبار به کار نرفته است و آن، تنها در آیهىِ ذیل است:
فَاَعرضوا فأرسلنا علیهم سیلَ العَرِمِ و بدّلناهم بجنَّتیهم جنَّتینِ ذواتى اُکُلٍ خَمْطٍ و اَثْلٍ و شىءٍ مِن سِدْرٍ قلیل(101)
الفاظ و جملات صدر و ذیل این کلمات آشکار مىسازد که »عَرِم« اسم جایى یا چیزى است و »خمط« و »اثل« به مفهوم بىبارى و بدبارى درخت است؛ آیهىِ قبل آن چنین است:
لقد کان لِسَبَإٍ فى مَسکنِهم آیةٌ جنّتانِ عن یمین و شمالٍ کلوا مِن رزقِ ربّکم و اشکروا له بَلْدَةٌ طیبةٌ و ربٌّ غفور.(102)
و آیهىِ بعدش این گونه است:
ذلک جَزَیناهم بما کفروا و هل نُجازى الّا الکفورَ.(103)
»عَرِم« را برخى سدّ و برخى نوعى موش و برخى جاى جمعشدن سیل دانستهاند و »خَمْط« را بعضى درخت بىخار و بعضى درخت مسواک گفتهاند و »اثل« را برخى درخت استوارریشه و برخى درخت صمغ ذکر کردهاند.(104)
ب. تحدید لفظ عام یا مطلق
چنان که آمد، الفاظ عام و مطلق ناظر به موارد و مصادیق زمان ایراد کلام است و لذا با توجه به وضعیت زمان ایراد کلام مىتوان مراد گوینده را از آن الفاظ شناخت.
براى نمونه در آیاتى چند از قرآن ملاحظه مىشود، آزاد کردن برده )رقبه( مورد تأکید قرار گرفته و یا به عنوان کَفّارهىِ برخى گناهان دانسته شده است؛ نظیر:
و ما ادراک ما العقبه فکّ رقبة.(105)
و لکن البِرَّ من آمن بالله و الیوم الاخر و الملائکة و الکتاب و النبیین و آتى المال على حُبّه ذوى القربى و الیتامى و المساکین و ابن السبیل و السائلین و فى الرقاب.(106)
و الذین یُظاهرون من نسائهم ثم یعودون لما قالوا فتحریر رقبةٍ من قبل أن یتماسّا.(107)
لایُؤاخِذُکم الله باللغو فى أیمانکم و لکن یؤاخذکم بما عَقَّدتم الأیمان فکفّارته اطعام عشرة مساکین من اوسط ما تُطعِمون اهلیکم او کسوتُهم او تحریر رقبة.(108)
انما الصدقات للفقراء و المساکین و العاملین علیها و المؤلفةِ قلوبُهم و فى الرقاب و الغارمین و فى سبیل الله و ابن السبیل.(109)
»رقبه« در سورهىِ بلد به صورت مطلق آمده است و از رهگذر بررسى بافت آیه مىتوان دریافت که آیا در واقع نیز مطلق است یا مقید به قید ایمان است. قراینى حاکى از اطلاق »فک رقبه« است؛ نظیر این که:
اولاً مشرکان همچنان که به اصول مکلّف بودند، به فروع نیز مکلّف بودند؛ لذا باید گفت: در این آیه لزوماً از مسلمانان خواسته نشده است که برده آزاد کنند.
ثانیاً، در این آیه »فک رقبه« منوط به ایمان آوردن مُعتِق نشده است؛ بلکه با تعبیر »ثم کان من الذین آمنوا« نشان داده شده است که مُعتِق نباید لزوماً مسلمان باشد؛ منتها از گردنه گذشتن معتِق منوط به ایمان اوست.
ثالثاً، آوردن تعبیر »ثم من الذین آمنوا« بعد از »فک رقبه« حاکى از این است که آیات سورهىِ بلد ناظر به فرد یا افرادى از مشرکان است که هنوز اسلام نیاوردهاند.
در شأن نزول این آیات نیز بعضى از سران مشرک مکه را یاد کردهاند. البته در آن میان از حارث بن عامر بن نوفل نیز یاد کردهاند که بنا بر پارهاى از روایات در مدت کوتاهى اسلام آورد و بعد به جهت از دست دادن مالش در راه کفارات و انفاقات مرتد شد؛ منتها این روایات محل تردید است؛ چون نامبرده پیوسته پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله را دروغگو مىشمرد و جزو کسانى بود که از طریق ابوطالب از رسول خداصلى الله علیه وآله خواستند، بردگان را از پیرامون خود دور کند تا به او ایمان بیاورند و نیز از کسانى بود که در دارالندوه توطئهىِ قتل پیامبرصلى الله علیه وآله را چیدند و نیز از اطعامکنندگان مشرکان در جنگ بدر بود و پس از اسارت در همین جنگ به دستور رسولخداصلى الله علیه وآله به قتل رسید؛
رابعاً، در هیچ روایتى نرسیده است که بردگان مسلمان در دورهىِ مکه از جانب مشرکان آزاد شده باشند؛ بنابراین نه از خصوص مسلمانان خواسته شده که برده آزاد کنند و نه از آزادکنندگان خواسته شده است که خصوص بردگان مسلمان را آزاد کنند؛
خامساً، آزاد کردن برده از سنتهاى خوب دورهىِ جاهلیت بوده است و کسانى چون ابن جدعان و حکیم بن حزام از کسانى برشمرده شدهاند که در آن دوره به آزاد ساختن برده مبادرت مىورزیدند.
لذا برخى بر این نظر شدهاند که تنها در خصوص قتل مؤمن لازم است که بندهىِ مؤمنى آزاد شود؛ چون فقط در خصوص آن »رقبه« به صورت مقید آمده است:
و من قبل مؤمناً خطأً فتحریر رقبة مؤمنه.(110)
ولى به هر حال در حالى که بردهىِ مسلمانى وجود دارد، اولویت با آزادسازى آنان است: لذا به نظر مىرسد، با توجه به نزول دیگر آیات مربوط به آزادى برده، در دورهىِ مدنى، باید گفت: رقبه در این آیات ناظر به رقبهىِ مؤمنه است و باز این بافت موقعیتى است که به اطلاق آیه قید مىزند.
بنابراین باید گفت قید »مؤمنه« در آیهىِ نساء جهت تأکید آورده شده است؛ نه جهت تقیید؛ چون معنا ندارد که مقیّد مدتى بعد از مطلق نازل بشود؛ زیرا قید یا خاص را قرینهىِ کاشف مراد خواندهاند و فاصله گرفتن آنها از مطلق و عام موجب مجمل شدن مراد و اختلال در فصاحت و بلاغت آیه مىشود.
ج. تعیین معناى متعدد المعنى
به نظر مىرسد، دو نوع لفظ متعدد المعنى وجود دارد: مشترک لفظى و حقیقت و مجاز. به کمک بافت مىتوان دریافت که کدامیک از معانى مشترک لفظى یا حقیقت مجاز مراد گوینده است.
نمونهىِ مشترک لفظى »عسعس« )روى کرد، پشت کرد( در آیهىِ ذیل است:
و الیل اذا عسعس و الصبح اذا تنفس.(111)
»عسعس« در اینجا به قرینهىِ »و الصبح اذا تنفس« به معناى »پشت کرد« است؛ چون تا شب پشت نکند، سپیده نمىدمد.
و نمونهىِ حقیقت و مجاز »نور« )روشنایى، هدایت( و »ظلمات« )تاریکىها، گمراهىها( در آیات ذیل است:
الله ولى الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الى النور
الحمد لله الذى خلق السموات و الارض و جعل الظلمات و النور
ظلمات و نور در آیهىِ اول به قرینهىِ »آمنوا« در معناى مجازى به کار رفتهاند و در آیهىِ دوم به قرینهىِ »خلق السموات و الارض« در معناى حقیقى استعمال شدهاند.
|