سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   RSS  |   خانه |   شناسنامه |   پست الکترونیک |  پارسی بلاگ
اوقات شرعی

ترادف: اتحاد چند واژه در معنای مراد(مصداق) - علوم قرآنی یک

ترادف: اتحاد چند واژه در معنای مراد(مصداق) (دوشنبه 86/2/31 ساعت 9:3 عصر)

ترادف یکی از موضوعات مبحث الفاظ اصول فقه و منطق و نیز یکی از موضوعات مورد بحث در فقه‌اللغه و علم الدلاله به شمار می رود. دانشمندان علوم قرآنی مباحث مربوط به ترادف را از این علوم وام گرفته و بر واژگان قرآنی تطبیق کرده اند و از رهگذر آن دانش «ترادف در قرآن» را سامان داده‌اند. به همین رو در بحث ترادف در قرآن همان مباحث و دیدگاه های مطرح در علوم مذکور به چشم می خورد.
تعریف ترادف: ترادف در لغت به معنای آمدن چیزی پس از چیز دیگر است(ابن منظور، لسان‌العرب، ج5، ص190)؛ اما در اصطلاح اتفاق نظری وجود ندارد. آنان که به وجود ترادف در زبان عربی و قرآن باور دارند، ترادف را عبارت از اتحاد دو یا چند واژه در معنای مراد(مصداق) دانسته اند و آنان که منکر آن هستند، ترادف را عبارت از اتحاد دو یا چند واژه در معنا به طور مطلق اعم از معنای مراد و غیر آن تلقی کرده اند. به نظر می رسد، جرجانی با لحاظ این دو دیدگاه در تعریف ترادف گفته است: «ترادف بر دو معنا اطلاق می‌شود: اول اتحاد در مصداق و دوم اتحاد در مفهوم»(ر.ک: جرجانی، التعریفات، ص31).
گفتنی است، قدما بسیاری از واژگان آیات قرآن را با واژگان دیگری معنا می‌کردند. برای مثال ابن‌عباس(ت68ق) «یؤمنون» را به «یصدّقون» و «الحمد لله» را به «الشکر لله» معنا و تفسیر کرده است(سیوطی، الاتقان، ج1، 316 و 245_246 ). این نشان می دهد که به نظر آنان واژگان در معنای مراد(مصداق) با واژگان دیگر متحد و به اصطلاح مترادف‌اند. این تلقی در میان معتقدان به وجود ترادف از گذشته تاکنون وجود داشته است؛ اما ازحدود قرن سوم در میان برخی از علمای لغت به پیشوایی ابن‌الأعرابی(ت231ق) تلقی دیگری سربرآورد، مبنی بر این که هر واژه‌ای برای یک معنای معینی متفاوت از معنای واژة دیگر وضع شده است و لذا هیچ دو واژه ای را نمی توان یافت که هم معنا و به تعبیر دیگر مترادف باشند. آنان معادل‌هایی را که لغویون و مفسران برای واژگان یادکرده‌اند، شاهد ترادف ندانسته و غرض آنها را از ذکر آن معادل‌ها تقریب معنا تلقی کرده‌اند. آنان دو واژه‌ای را مترادف می‌دانستند که هیچ فرقی میان آنها وجود نداشته باشد. ابن‌الأعرابی بر این باور بود که هر اسمی وجه تسمیه ای دارد که از دیگری متفاوت است. وجه تسمیة برخی از اسم ها را ما می‌دانیم؛ اما وجه تسمیة برخی دیگر از آنها را نمی دانیم. برای مثال می‌دانیم که «انسان» را به جهت نسیانش انسان نامیدند؛ ولی نمی دانیم «رجل» و «امرأه» را به چه جهت چنین نامگذاری کردند(ر.ک: ابن الأنباری، الأضداد، ص7_8 و منجد، الترادف فی القرآن الکریم، ص40). شاگرد او ابوالعباس ثعلب(ت291ق) نیز معتقد بود، هرچه مترادف دانسته شود، در صفت متباین اند. برای مثال «انسان» به اعتبار صفت نسیان یا انس، و «بشر» به اعتبار بشره(پوست) وضع شده است(ر.ک: سیوطی، المزهر، ج1، ص403 و منجد، الترادف فی القرآن الکریم، ص39). مبرّد(ت285ق) و ابوهلال عسکری(ت395ق) نیز بر همین نظر بودند. برای نمونه آنان واژگان «شرعه» و «منهاج» را مترادف نمی دانستند؛ به این جهت که «شرعه» از «شرع فلان فی کذا» گرفته شده و در موردی به کار می رود که کسی کاری را آغاز کند و «منهاج» از «أنهج البلی فی الثوب» مشتق شده است و در مواردی استعمال دارد که کهنگی در لباس فراگیر شود؛ به علاوه عطف دو چیز بر یکدیگر بر تغایر آن دو دلالت دارد؛ چرا که اگر یکی بودند، لازم می آمد، یک چیز بر خودش عطف شود که این اشتباه است، چنان که اگر ابوجعفر همان محمد بن علی(ع) باشد، روا نیست که بر یکدیگر عطف شوند(ر.ک: عسکری، الفروق فی اللغه، ص13 و بنت الشاطیء، الإعجاز البیانی للقرآن ،ص197). به نظر ابوهلال چنان‌چه دو واژه در یکی از موارد استعمال، صفات، تأویل، حروف تعدّی، نقیض، اشتقاق، صیغه و ضبط با هم فرق داشته باشند، مترادف دانسته نمی‌شوند(ر.ک: عسکری، ص16_17). فرق در استعمال مانند «علم» و «معرفت» که علم دو مفعول می‌گیرد، اما معرفت یک مفعول. فرق در صفات مانند «حلم» و «امهال» که حلم تنها به حُسن متصف است، اما امهال هم به حُسن و هم به قبح متصف می گردد. فرق در تأویل مانند «مزاح» و «استهزاء» که مزاح به تحقیر مزاح‌شونده نمی انجامد، اما استهزاء به تحقیر استهزاءشونده می انجامد. فرق در حروف تعدّی مانند «عفو» و «غفران» که عفو با «عن» متعدّی می شود(عفوت عنه)، اما غفران با لام(غفرت له). فرق در نقیض مثل «حفظ» و «رعایت» که نقیض حفظ اضاعه(تباه کردن) است، اما نقیض رعایت اهمال(وانهادن). فرق در اشتقاق نظیر «سیاست» و «تدبیر» که سیاست از «سوس»(موریانه)، اما تدبیر از «دُبُر»(پایان هر چیز) اشتقاق یافته است. فرق در صیغه مانند «استفهام» و «سئوال» که اولی مزید و به باب استفعال است، ولی دومی مجرّد است. فرق در ضبط مثل ضَعف و ضُعف یا جَهد و جُهد(ر.ک: همان، ص17_19).
نتیجه آن که طبق چنین تلقی از ترادف هیچ مصداقی برای آن نمی توان یافت و بنابراین باید گفت: ترادف وجود ندارد؛ زیرا هیچ دو واژه ای یافت نمی شود، مگر این که در یکی از جهات مذکور با یکدیگر فرق دارند؛ اما این تلقی درست نیست؛ چون در این تلقی ترادف به عنوان یک ویژگی زبان واقعی و متعارف و رایج میان اهل زبان نگریسته نشده است. باید توجه داشت که در زبان واقعی گاهی یک معنا به دو تعبیر می‌آید، بدون آن که به فروق لغوی آنها توجه شود. برای مثال در آیات «وَلَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ»(حجر/26،15) و «وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّی خَالِقٌ بَشَرًا مِّن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ»(حجر/28،15) ملاحظه می‌شود، یک معنا (خلقت از صلصال) یکبار به «انسان» و یکبار به «بشر» نسبت داده شد، بدون آن که فرق معنای وضعی انسان(انس یا نسیان) و بشر(بشره) لحاظ شده باشد؛ از این رو در ردّ ترادف صحیح نیست به چنین فروقی که مورد توجه اهل زبان نیست، تمسّک شود. مبرّد و ابوهلال میان اسم های ذات و اسم های معنا خلط کرده و برای ردّ امکان عطف دو مترادف، نادرستی عطف اسم و کنیه را مثال آورده اند؛ حال آن اسم های معنا چنین نیستند و آنها را برخلاف اسم‌های ذات می توان به یکدیگر عطف کرد. «شرعه» و «منهاج» اسم معنایند، نه اسم ذات.
بنابراین در تعریف ترادف باید گفت: ترادف عبارت از اتحاد دو واژه در معنای مراد(مصداق) است، صرف نظر از آن که در جهات دیگر هم متحد باشند یا نباشند.
ناگفته نماند که شاید وجه تسمیة چنین واژه هایی به ترادف آن بوده است که معمولاً آنها در استعمال در پی هم می آیند؛ مانند «شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا»(مائِده/48،5) یا «ضَیِّقًا حَرَجًا »(انعام/6، 125)؛ چنان که برخی ترادف را به توالی(پی هم آمدن) الفاظ مفردی تعریف کرده اند که بر یک شیء به یک اعتبار دلالت داشته باشد(ر.ک: جرجانی، التعریفات، ص31).
شروط ترادف: شرط اصلی ترادف آن است که دو یا چند واژه بتوانند به جای یکدیگر به کار روند و مقصود واحدی را القا کنند. تحقق چنین شرطی در هر زبانی منوط به این است که واژگان مترادف اتحاد تام در معنای مراد(مصداق) داشته باشند و علاوه بر آن در استعمال میان آنها هیچ فرق معنایی ملاحظه نشود.
پنهان نماند که برخی از واژگان علاوه بر این که مراد و مقصود واحدی را القا می کنند،  متضمن نوعی فرق معنایی هستند، نظیر «أزلّ» و «وسوس» در آیات «فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطَانُ»(بقره/2 ،36)، «فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطَانُ»(اعراف/7 ،20). در این دو عبارت یک مراد و مقصود القا شده و از یک واقعیت خبر داده شده است و آن عبارت از گمراه شدن آدم و همسرش به توسط شیطان است. منتها در«أزلّ» گمراه‌سازی به لغزاندن پای آدمی تشبیه شده است؛ چنان که در قرآن آمده است: «فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِهَا»(نحل16 ،94) و در «وسوس» نحوة گمراه ساختن شیطان یعنی «وسوسه»(حدیث نفس) بیان شده است؛ چنان که آمده است: «وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ»(ق/50 ،16). برخی این نوع از ترادف را که متضمن نوعی فرق معنایی میان واژگان است، ترادف جزئی نامیده اند(ر.ک: منجد، الترادف فی القرآن الکریم، ص77).
در زمینة ترادف توجه به این نکته ها ضروری است: 1. در ترادف ادعا این است که یک واژه در مورد یا موارد خاصی با واژة دیگر مترادف است؛ یعنی می‌تواند به جای آن به کار رود و همان مقصودی را القا کند که آن واژة دیگر القا می‌کند. بسا ممکن است یک واژه وجوه گوناگونی از معنا حسب استعمالات مختلف داشته باشد؛ از این رو نباید انتظار داشت که دو واژه در تمام استعمالاتش با همدیگر مترادف باشند. 2. بحث ترادف مربوط به واژگان یک زبان است، نه زبان های مختلف و پنهان نیست، واژگانی که از زبان های دیگر به زبان عربی راه پیدا کرده اند، جزو زبان عربی به شمار می روند. 3. در ترادف سخن از هم معنایی واژگان در یک عصر است، نه اعصار گوناگون. البته بسا واژگانی معنای خود را طی اعصار گوناگون حفظ کرده باشند و بنابراین میان واژگان اعصار گوناگون نیز ترادف برقرار باشد. 4. ترادف ناظر به معنای استعمالی واژگان است، نه معنای وضعی. بسا ممکن است، واژه ای معنای وضعی اولیه‌اش را حفظ کرده باشد و در همان معنا استعمال شود و بسا آن معنا بر اثر گذشت زمان تطور یافته و معنای جدیدی برای آن پدپد آمده و اکنون آن واژه به این معنای جدید استعمال شده باشد. بنابراین ترادف به موارد خاصی از استعمالات واژگان و عصر معین و اهل زبان مشخصی محدود می‌گردد(ر.ک: أنیس ابراهیم، اللهجات العربیه، ص164 و رمضان، فصول فی فقه العربیه، ص322 و منجد، الترادف فی القرآن الکریم، ص35).
انواع ترادف: مترادفات را به اعتبارات گوناگون می توان به انواعی تقسیم کرد. به اعتبار مبدأ اشتقاق، مترادفات دو قسم اند: یک نوع از مترادفات از ریشة واحدی مشتق شده اند؛ مانند «نزّلت» و «انزلت» در آیة «وَیَقُولُ الَّذِینَ آمَنُوا لَوْلَا نُزِّلَتْ سُورَةٌ فَإِذَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ مُّحْکَمَةٌ»(محمد/47 ،20). در این آیه به جهت تنوّع تعبیر یکبار «نزّلت» و بار دیگر «انزلت» آمده و بی تردید معنای مراد از آن دو یکی است. نوع دیگر از مترادفات از ریشه‌های متفاوتی هستند؛ مثل «فطرنی» و «خلقنی» در آیات «الَّذِی فَطَرَنِی فَإِنَّهُ سَیَهْدِینِ»(زخرف/43 ، 27) و «الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ»(شعراء/26، 78). در این آیات، خدای تعالی از لسان حضرت ابراهیم(ع) معرفی شده و در آنها یکبار واژة «فطرنی» و بار دیگر واژة «خلقنی» به کار رفته است و تردیدی نمی توان داشت که معنای مراد از آنها یکی است. ترادف به اعتبار اقسام کلمه نیز تقسیم پذیر است: گاهی ترادف میان اسم هاست، مانند «انسان» و «بشر»، و گاهی ترادف میان فعل هاست، مثل«خلق» و «فطر» در آیات پیش‌گفته، و گاهی ترادف میان حروف است، مانند «إذا» و «إن» در آیة «وَإِذَا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً فَرِحُوا بِهَا وَإِن تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ إِذَا هُمْ یَقْنَطُونَ»(روم/30 ،36). ترادف را به اعتبار این که آیا به هنگام استعمال واژگان مترادف به فروق لغوی آنها توجه می شود یا نه، به دو نوع ترادف تام یا کلی و ترادف ناقص یا جزئی تقسیم کرده اند(ر.ک: منجد، الترادف فی القرآن الکریم، ص77). ترادف تام مانند ترادف «انسان» و «بشر» در آیات 26 و 28 سورة حجر و ترادف جزئی مثل «أزلّ» و «وسوس» به ترتیب در آیة 36 سورة بقره و آیة20 سورة اعراف.
پیشینة ترادف: ترادف واژگان از دیرباز مورد توجه دانشمندان اسلامی بوده است. صحابه و تابعان زمانی که می خواستند، الفاظ غریب قرآن را تفسیر کنند، آنها را با الفاظ مترادف تفسیر می کردند، اگرچه نام مترادف بر آن الفاظ اطلاق نمی کردند. مع الوصف گفته اند: نخستین کسی که به پدیدة ترادف اشاره کرد، سیبویه(ت180ق) بود که در کتاب خود یکی از اقسام کلام عرب را «اختلاف اللفظین و المعنی واحد» برشمرد و برای آن «ذهب و انطلق» را مثال آورد(ر.ک: سیبویه، الکتاب، ج1، ص24 و منجد، الترادف فی القرآن الکریم، ص6) و اولین کسی را که در این زمینه کتاب مستقلی نوشت، اصمعی(ت216ق) را یاد کرده اند که به آن «ما اختلف ألفاظه و اتفقت معانیه» عنوان داده بود(ر.ک: منجد، الترادف فی القرآن الکریم، ص6). از اوایل قرن سوم شماری از دانشمندان اسلامی کتاب های مستقلی در خصوص اسم های متعدد برخی از اشیاء نظیر خمر، خیل، سیف و مانند آنها تألیف کردند. آورده‌اند: نخستین کسی که با عنوان «مترادف» کتاب نوشت، ابوالحسن رمّانی(ت384ق) بود و کتابش «الألفاظ المترادفة و المتقاربة المعنى-ط» نام داشت(ر.ک: منجد، الترادف فی القرآن الکریم، ص20). در خصوص مترادفات قرآن، تنها در دورة معاصر تألیفات مستقلی به منصة ظهور رسید که مهم ترین آنها «الترادف فی القرآن الکریم» اثر محمد نور الدین المنجد و «الترادف فی الحقل القرآنی» اثر عبد العال سالم مکرم است.
البته اگر کتاب های «غریب القرآن» که در آنها به ذکر مترادف های الفاظ غریب قرآن پرداخته شده است، جزء آثار مربوط به مترادفات قرآن دانسته شود، پیشینة تألیفات به قرون اولیه می رسد؛ چنان که حسب اختلاف اقوال ابن عباس(ت68ق)، ابان بن تغلب(ت141ق) و ابوعبیده معمر بن مثنی(ت210ق) را اولین کسی به شمار آورده اند که در «غریب القرآن» اثری نگاشت(ر.ک: سزگین، تاریخ التراث العربی، ج8، ص24 و صدر، تأسیس الشیعه لعلوم الإسلام، ص320).
دانشمندان اسلامی همگی در سه قرن اول به وجود ترادف در زبان عربی و قرآن باور داشتند و کسی ترادف را انکار نمی کرد(ر.ک: منجد، الترادف فی القرآن الکریم، ص36) تا این که کسانی پیدا شدند و بر دیگران فخر فروختند که برای یک شیء ده ها و بلکه صدها اسم می دانند. این فخرفروشی دیگران را برانگیخت که بر آنان خرده بگیرند و بگویند: آن شیء بیش از یک اسم ندارد و بقیه صفات آن شیء به شمار می روند. آورده اند که اصمعی(ت216ق) می گفت: من برای حجر(سنگ) هفتاد اسم می‌دانم(ر.ک: ابن فارس، الصاحبی، ص21 و منجد، الترادف فی القرآن الکریم، ص36) و ابن‌خالویه(ت370ق) مباهات می کرد که برای سیف(شمشیر) پنجاه اسم می‌داند(ر.ک: سیوطی، المزهر، ج1، ص405). بعد ابوالعلاء(ت449ق) هرکه را که برای کلب(سگ) هفتاد اسم نمی دانست، ناسزا می‌گفت(ر.ک: السقا و آخرین، تعریف القدماء بأبی العلاء، ص429) و فیروزآبادی کتابی نوشت که در آن برای اشیاء میان دو تا هزاران اسم یاد کرده و آن را «الروض المألوف فیما له إسمان إلی الألوف» نام نهاده بود(ر.ک: منجد، الترادف فی القرآن الکریم، ص36_37 و عبدالعال‌، الترادف فی الحقل القرآنی، ص11). این تکثر و تفاخر جدالی را میان دانشمندان اسلامی برانگیخت و گروهی را به انکار ترادف واداشت. نقل است، اولین کسی که ترادف را انکار کرد، ابن‌الأعرابی(ت231ق) بود (ر.ک: منجد، ص37_38)، سپس ابوالعباس ثعلب(ت291ق)، ابوبکر أنباری(ت328ق)، ابن درستویه(ت347ق)، ابن‌فارس(ت395ق) و ابوهلال عسکری(ت395ق) از او پیروی کردند(ر.ک: همان، ص38_54). راغب اصفهانی(ت502ق ) و زمخشری(ت538ق) در میان قدما و منجد و بنت‌الشاطیء و مصطفوی در میان معاصران از دیگر منکران ترادف به شمار می روند.
چنان می نماید که قدما به کلی منکر ترادف نبودند و تنها در صدد برآمده بودند که با افراط اصمعی و پیروانش در زمینة تکثیر اسامی برای اشیاء مقابله کنند. آورده اند که ابن الأعرابی(ت231ق) در عین حالی که از منکران ترادف به شمار می رود، «زبن» و «ضیق» را مترادف می دانست و برای تأیید پدیدة ترادف به آیة شریفة «قُلِ ادْعُواْ اللّهَ أَوِ ادْعُواْ الرَّحْمَـنَ أَیًّا مَّا تَدْعُواْ فَلَهُ الأَسْمَاء الْحُسْنَى»(اسراء/17، 110) استشهاد می جست(ر.ک: ابن جنی، الخصائص، ج2، ص469 و منجد، الترادف فی القرآن الکریم، ص38). برخی بر این باورند که «الله» اسم است و «رحمن» صفت(ر.ک: منجد، ص61)؛ حال آن که اگر به وجه تسمیة آن دو تکیه می شود، باید هر دو را صفت دانست؛ چون برای «الله» نیز وجه تسمیه یاد کرده اند و اگر به معنای استعمالی آن دو استناد می شود، ملاحظه می شود، در قرآن لزوماً معنای رحمانیت در هنگام استعمال «رحمن» ملحوظ نیست؛ چنان که در آیة « یَا أَبَتِ إِنِّی أَخَافُ أَن یَمَسَّکَ عَذَابٌ مِّنَ الرَّحْمَن»(مریم/19 ،45) عذاب به رحمن نسبت داده شده است؛ حال آن که عذاب با رحمانیت سازگاری ندارد. در آیاتی از قرآن مشاهده می شود که معنای واحدی هم به «الله» و هم به «رحمن» نسبت داده شده و این حاکی از ترادف آن دو است. برای مثال استوای بر عرش هم به «رحمن» (ر.ک: طه/20 ،5) و هم به «الله»(ر.ک: رعد/13 ،2) اسناد داده شده است.
ابن فارس(ت395ق) نیز که خود از دیگر منکران ترادف دانسته می شود،  «فلق» و «فرق» را در آیة « فَانفَلَقَ فَکَانَ کُلُّ فِرْقٍ»(شعراء/26 ،30) به یک معنا گرفته و در تأیید آن به این کلام عرب استشهاد جسته بود که «فلق الصبح و فرقه»(ر.ک: ابن فارس، الصاحبی، ص333).
به هرحال، ازسویی آنان که ترادف را منکرند، به معنای وضعی واژگان استناد می کنند و آنان که به وجود ترادف باور دارند، به معنای استعمالی واژگان در مورد یا مواری خاص توجه می کنند و از سویی دیگر کسانی که ترادف را انکار می کنند، در عمل بسیاری از واژگان را دارای معنای واحد و به تعبیر دیگر مترادف می خوانند؛ از این رو برخی از متأخران اختلاف منکران ترادف و معتقدان به آن را لفظی دانسته اند و خواسته اند، میان دیدگاه آنان سازگاری برقرار سازند(ر.ک: منجد، ص69 -70 و 78) . در خصوص اختلاف میان ابن‌خالویه(ت370ق) _ که مهنّد و صارم و مانند آنها را اسم سیف می دانست _ و ابوعلی فارسی(ت377ق) _ که آنها را صفات سیف به شمار می آورد _ گفته شده است: چرا نگوییم، آنها صفت هایی اند که به جای اسم نشسته و جای آنها را گرفته اند و لباس اسم را به خود پوشیده اند. اگر ما به اصل(معنای وضعی) بنگریم، باید بگوییم که آنها صفت اند؛ اما اگر ما به واقع(معنای استعمالی) بنگریم، باید بگوییم که آنها اسم اند و صفت جای موصوف نشسته است؛ مانند«أن اعمل سابغات»(سبأ،34 ،11) که به معنای «دروعاً سابغات» است(ر.ک: عبدالعال، الترادف فی الحقل القرآنی، ص16).
ریشة اصلی اختلاف میان این دو گروه در این دانسته شده است که قدما تعریف واحدی را اساس بحث قرار نداده بودند و لذا هرکسی چیزی را انکار می کرد که دیگری هم منکر آن بود و چیزی را اثبات می‌کرد که دیگری هم آن را ثابت می‌دانست. منکران میان معنای وضعی واژگان فرق قایل بودند؛ در حالی که معتقدان آن را انکار نمی کردند و منکران در عمل بسیاری از واژگان را مترادف می شمردند؛ حال آن که معتقدان هم همان واژگان را شواهد ترادف به شمار می آوردند(ر.ک: همان، ص71)؛ مع‌الوصف نمی‌توان همة موارد اختلافات میان معتقدان به ترادف و منکران آن را لفظی تلقی کرد؛ چون در بسیاری از موارد، معتقدان به ترادف واژگانی را هم‌معنا(مترادف) می شمارند؛ اما منکران ترادف با تذوّق و تکلّف فرق هایی را یاد کرده، هم‌معنایی آنها را انکار می کنند. برای مثال در خصوص آمدن حضرت موسی(ع) به نزد آتش در کنار کوه طور در آیة 30 سورة قصص تعبیر «أتاها»(إِنِّی آنَسْتُ نَارًا لَّعَلِّی آتِیکُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ(*) فَلَمَّا أَتَاهَا) و در آیة  8 سورة نمل تعبیر «جاءها»(إِنِّی آنَسْتُ نَارًا سَآتِیکُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ آتِیکُم بِشِهَابٍ قَبَسٍ لَّعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ(*) فَلَمَّا جَاءهَا) آمده و این حاکی از ترادف آن دو است؛ با وجود آن برخی فعل «جاء» را متضمن معنای شک و فعل «أتی» را حامل معنای یقین دانسته و به این ترتیب ترادف آن دو را انکار کرده اند. دلیل آنان این است که قبل از فعل «أتی» کلمة «لعلّ»(لعلّی آتیکم) آمده است(ر.ک: منجد، ص146 و 151). این در حالی است که در این دو تعبیر یک واقعیت گزارش شده است و معنا ندارد، یک تعبیر متضمن معنای شک و تعبیردیگر متضمن معنای یقین باشد. این مستلزم تناقض در کلام الهی است؛ حال آن که تناقض در کلام الهی راه ندارد.
ادلة ترادف: معتقدان به ترادف برای تأیید نظر خود مبنی بر وجود ترادف در زبان عربی و قرآن به شواهد فراوانی از مترادفات استشهاد جسته اند که در کلام عرب و قرآن مشاهده کرده اند و دانشمندان اسلامی با تکیه به آنها به بیان معنای اشعار عرب و آیات قرآن پرداخته‌اند(ر.ک: منجد، الترادف فی القرآن الکریم، ص38 و 61 و 113 و عبدالعال، الترادف فی الحقل القرآنی، ص13)
منکران از سویی صرف نظر از شواهد مذکور وجود ترادف را مخالف اصل و حکمت وضع و مخل به تکلم و مخالف عقل و عبث و بی‌فایده دانسته، گویند:
اولاً، ترادف در فهم کلام اخلال وارد می سازد؛ چون ممکن است، هریک از طرفین خطاب، به اسمی از یک چیز، متفاوت از دیگری آشنا باشد و لذا هنگام خطاب، هریک مراد دیگری را نفهمد؛ از این رو نیاز است، هریک همة آن اسم ها را به خاطر بسپارد تا به این مشکل گرفتار نیاید و این موجب مشقت است(ر.ک: فخررازی، المحصول، ج1، ص94).
ثانیاً، هر واژه ای برای یک معنایی وضع شده است و وقتی بتوان با آن واژه به آن معنا اشاره کرد، دیگر حاجتی به واژة دیگر نیست و وضع آن عبث خواهد بود. واضع لغت خدای حکیم است و شخص حکیم هم کار عبث نمی کند؛ از این رو ترادف نمی تواند وجود داشته باشد(ر.ک: عسکری، الفروق فی اللغه، ص13 و منجد، التراداف فی القرآن الکریم، ص48).
منکران از سوی دیگر به شواهدی که برای ترادف آورده می شود، خرده گرفته و با تمسّک به معنای وضعی و دیگر جهات لغوی که میان دو لغت مترادف فرق وجود دارد، ترادف آنها را انکار می کنند. گویا آنان ترادف را عبارت از آن می دانند که دو لغت هیچ فرقی با یکدیگر نداشته باشند. در مواردی هم که نمی‌توانند برای لغتی معنای وضعی و وجه تسمیه ای یاد کنند، اظهار می کنند: قطعاً آن لغت معنای وضعی و وجه تسمیه ای دارد؛ ولی ما نمی توانیم آن را کشف کنیم(ر.ک: إبن الأنباری، الأضداد، ص7 و سیوطی، المزهر، ج1، ص399 به بعد).
چنان می نماید که برخی از منکران یکی از ادلة عدم وجود ترادف را در قرآن عدم امکان جایگذاری واژه ای به جای واژگان قرآن دانسته و آن را ناشی از اعجاز قرآن تلقی کرده و گفته اند: قرآن چنان اعجازآمیز است که اگر واژه ای از آن برداشته شود، واژة دیگری بهتر از آن یافت نمی‌شود که به جای آن گذاشته شود(ر.ک:  سیوطی، الإتقان، ج2، ص25 7).
معتقدان به ترادف، ادلة منکران را این چنین پاسخ داده اند که اولاً، وجود ترادف در زبان نه تنها موجب مشقت نیست که تکلم را تسهیل می کند. بسا گوینده ای برای القای معنایی واژه ای را در خاطر ندارد؛ اما مترادف آن را به خاطر دارد و از آن استفاده می کند و بسا تلفظ واژه ای برای گوینده ای ثقیل است و از مترادفش که تلفظ خفیفی دارد، بهره می گیرد و بسا سجع و وزن کلامش اقتضا می کند، از واژه‌ای خاص استفاده کند و مترادف آن را وانهد(ر.ک: آمدی، ج1، ص475 و منجد، ص91).
به علاوه، بی تردید ندانستن هر واژه ای نقص است؛ اما آن نقص برای گوینده ای است که آن را نمی‌داند، نه نقص زبان، و اگر از این رهگذر اخلالی در تکلم کسی پدید آید، بر اثر وجود ترادف در زبان نیست، بلکه بر اثر این است که متکلم به واژة مترادف آشنایی ندارد.
ثانیاً اگرچه هر واژه ای برای یک معنایی وضع شده ولی لزوماً چنان نیست که همواره با واژه به معنای وضعی اشاره کنند؛ زیرا بسا معنای وضعی واژه با گذشت زمان و از رهگذر استعمال اهل زبان تطور پیدا کرده و معنای دیگری یافته باشد؛ به علاوه چنان نیست که با وضع واژه‌ای برای معنایی به وضع واژه ای دیگر برای آن معنا حاجتی نباشد؛ چون کارکرد واژگان به افاده معنا منحصر نیست. گاهی کاربرد واژه‌ای تکراری خواهد بود و تکرار هم کلام را نازیبا می سازد و لذا ایجاب می کند، مترادفش را به جهت تنوع تعبیر به کار برد. نیز گاهی کاربرد واژه ای با سجع یا وزن کلام ناسازگار است و لذا اقتضا دارد، مترادفش را که با آهنگ کلام موافق است، استعمال کرد. هم چنین گاهی تلفظ واژه ای برای گوینده ثقیل است و او ناگزیر است، مترادفش را که تلفظ خفیفی دارد، استفاده کند(ر.ک: غزالی، المستصفی، ج1، ص253 و آمدی، الإحکام فی اصول الأحکام، ج1، ص475).
به علاوه، این نظر که واضع لغت خدای حکیم است، ثابت نیست و به فرض اثبات، ترادف با فوایدی که بر آن مترتب است، با حکمت الهی منافات ندارد(ر.ک: منجد، ص45 و 46).
ثالثاً، عدم امکان تغییر الفاظ قرآن لزوماً به جهت فرق معنایی آنها نیست؛ بلکه به جهت رعایت آهنگ و تنوع تعبیر است. ترادف ناظر به معناست؛ نه آهنگ و تنوع تعبیر.
فواید ترادف: واژگان مترادف برای اغراض و فواید گوناگونی به کار می روند که اینک برخی از مهم ترین آنها یاد می شود:
 1. تأکید: گاهی تأکید با الفاظی مانند «کل، اجمع، کِلا و کِلتا» است که آن را تأکید معنوی می نامند؛ مثل«فَسَجَدَ الْمَلآئِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ»(حجر/15 ،30)، و گاهی تأکید با آمدن الفاظ مترادف در پی هم است که آن را تأکید لفظی می خوانند؛ نظیر«ضَیِّقًا حَرَجًا»(انعام/6،125)، «غَرَابِیبُ سُودٌ»(فاطر/35، 27) که سود(سیاه) تأکیدکنندة معنای سیاهی مندرج در غرابیب(کلاغ‌های سیاه) است، «قِیلَ ارْجِعُوا وَرَاءکُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا»(حدید/57 ،13) که وراء(پشت) معنای پشت را در ارجعوا(پشت کنید و بروید/برگردید) را تأکید می‌‌کند، «فَمَهِّلِ الْکَافِرِینَ أَمْهِلْهُمْ رُوَیْداً»(طارق/86 ،17) و «فَتَبَسَّمَ ضَاحِکًا»(نمل/27 ، 19)  (ر.ک: سیوطی، معترک الأقرآن، ج1، ص256_258 ). گاهی تأکید با عطف دو مترادف بر یکدیگر است که آن تأکید عطفی نامبردار می شود، مانند «إِنَّمَا أَشْکُو بَثِّی وَحُزْنِی إِلَى اللّهِ»(یوسف/12، 86)، «فَمَا وَهَنُواْ لِمَا أَصَابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَمَا ضَعُفُواْ»(آل‌عمران/3 ،146)، «فَلَا یَخَافُ ظُلْمًا وَلَا هَضْمًا»(طه/20 ،112)، «لَا تَخَافُ دَرَکًا وَلَا تَخْشَى»(طه/20، 77)، «لَا تَرَى فِیهَا عِوَجًا وَلَا أَمْتًا»(طه/20، 107)، «سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُمْ»(توبه/9، 78) (ر.ک: همان، ج1، ص270 و زرکشی، البرهان، ج2، ص477).
ناگفته نماند که مبرّد(ت285ق) عطف دو واژه را بر یکدیگر دلیل بر تباین می دانست و چنین استدلال می کرد که اگر معطوف همان معطوف علیه باشد، ذکر آن بی فایده ااست(ر.ک: عسکری، الفروق فی اللغه، ص13 و بنت الشاطیء، الإعجاز البیانی للقرآن، ص197).
زرکشی بدان چنین پاسخ گفته است که عطف دو مترادف بر یکدیگر بی فایده نیست؛ چون از مجموع آن دو معنایی حاصل می شود که از تک تک آنها حاصل نمی گردد(ر.ک: زرکشی، البرهان، ج2، ص472).
2. تنوع تعبیر: گاهی جهت پرهیز از تکرار از ترادف سود جسته می شود. «رحمت» و «نعماء» در این آیات از آن جمله است:« وَلَئِنْ أَذَقْنَا الإِنْسَانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَیَئُوسٌ کَفُورٌ(*) وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاء بَعْدَ ضَرَّاء مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّیِّئَاتُ عَنِّی إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ»(هود/11،9_10). «انسان» و «بشر» در آیات سورة حجر نیز از این قبیل است.
3. رعایت آهنگ: آوردن مترادفات گاهی به جهت رعایت آهنگ کلام(سجع، قافیه و فاصله) است؛ نظیر «سُبُلًا فِجَاجًا»(نوح/71، 20) و «عَبَسَ وَبَسَرَ»(مدثر/74، 22). در این دو مورد ملاحظه می‌شود که آیات قبل و بعد آنها هم به همان حروفی خاتمه یافته اند که این آیات خاتمه پیدا کرده اند. این ویژگی در آیات مشابه نیز به چشم می خورد، مانند «وَالنَّهَارِ إِذَا جَلَّاهَا»(شمس/91 ،3) و «وَالنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّى»(لیل/92، 2).
4. تفسیر: گاهی واقعیت واحدی با دو تعبیر گزارش می شود و این نشان می دهد، مراد از آن دو تعبیر یکی است و به اصطلاح میان آن دو تعبیر ترادف برقراراست؛ منتها یکی از آن دو تعبیر مجمل و دیگری مبیّن است و به عبارت دیگر یکی دیگری را تفسیر می کند. برای نمونه فرزندی که به حضرت مریم القا شده، یکبار به «ولد» تعبیر گردیده است:« قَالَتْ رَبِّ أَنَّى یَکُونُ لِی وَلَدٌ وَلَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ»(آل‌عمران/3، 47) و بار دیگر به «غلام»: «قَالَتْ أَنَّى یَکُونُ لِی غُلَامٌ وَلَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ»(مریم/19، 20). «ولد» هم شامل پسر می شود و هم شامل دختر(ر.ک: أنعام/6 ،100_101)، اما «غلام» تنها بر پسر اطلاق می گردد. با کنار هم نهادن این دو آیه دانسته می شود که مراد از «ولد» در آیة نخست پسر است.
اسباب ترادف: از دیرباز دانشمندان اسلامی حتی اغلب کسانی که ترادف را به نحو گسترده انکار می کردند، تعدد وضع را به عنوان سبب پیدایش ترداف و بلکه به عنوان تنها سبب پیدایش آن می‌دانستند(ر.ک: فخررازی، المحصول، ج1، ص94). تعدد وضع اینچنین است که قبایل مختلف عرب بی‌خبر از یکدیگر هرکدام برای یک شیء اسمی را وضع کرده باشند و آنگاه بر اثر آمد و شد ، و گفتگو با یکدیگر به آن آگاه شده باشند(ر.ک: ابن جنی، الخصائص، ج1، ص373 و منجد، الترادف فی القرآن الکریم، ص79). اقتباس و وام گیری زبان عربی از زبان های دیگر را نیز می توان به این قسم ملحق کرد.
ناگفته نماند که تشخیص لغات قبایل عرب در زبان عربی در اغلب موارد بسیار دشوار و بلکه غیر ممکن است و بسیاری از واژگانی که به برخی قبایل نسبت داده شده است، با حدس و گمان های بسیار همراه بوده و اختلاف نظرهای بسیاری دربارة آنها وجود دارد. جهت آن این است که سرگذشت وضع لغات بر اثر گذشت زمان فراموش شده است و لذا چندان شواهد زیادی را نمی توان با اطمینان برای این قسم برشمرد.
مهم ترین سبب پیدایش ترادف را می توان تطور لغوی اعم از تطور صوتی و تطور دلالی یاد کرد. تطور صوتی مانند قلب(جذب و جبذ)، ابدال(صراط، سراط و زراط) و حذف(حِظه و حُظوه)،(ر.ک: منجد، الترادف فی القرآن الکریم، ص78 به بعد) و تطور دلالی مثل «حمد» و «شکر» که حمد در ابتدا اعم از شکر و به معنای ثنا بر کرم یا حسب یا شجاعت بوده؛ اما شکر فقط ثنا بر کرم بوده است(ر.ک: مبارک، فقه اللغه، ص102).
سخن قدما مبنی بر این که هر اسمی وجه تسمیه ای متمایز از دیگری داشته است، می تواند درست باشد؛ زیرا معمولاً اهل زبان برای نامگذاری یک شیء به صفتی از آن توجه می کنند و به ازای آن اسمی را بر آن می نهند؛ اما بر اثر گذشت زمان به تدریج آن صفت مغفول واقع می شود و دیگر اسم، نقشی جز اشاره به ذات آن شیء ندارد. برای مثال «انسان»(مشتق از انس یا نسیان)، به احتمال قوی خود در اصل صفت بوده است؛ زیرا بعید است، ارتجالاً و بدون توجه به خصوصیت چیزی بر آن اسمی نهاده شود. بی تردید اسم برای متمایز ساختن یک شیء از اشیاء دیگر نزد مخاطب است و لذا لزوماً باید وجه تمایزی در  آن شیء لحاظ شود تا به ازای آن بتوان اسمی را بر آن شیء نهاد؛ اما به تدریج آن صفت تمایزگر از اذهان محو می گردد و چون اسمی جامد و بدون وجه تسمیه تنها نقش تمایزگری صرف خواهد داشت؛ از این رو اهل زبان به هنگام استعمال، دیگر به معنای وصفی آن توجه نمی کنند و از آن لفظ تنها برای متمایز ساختن یک شیء از سایر اشیاء بهره می گیرند و وقتی اهل زبان به معنای وصفی لفظ بی توجه باشند، نباید آن معنا را جزو معنای مراد تلقی کرد.(ر.ک: ابن جنی، الخصائص، ص، ج2، ص115_135 و منجد، الترادف فی القرآن الکریم، ص58).


  • نویسنده: مدرس

  • نظرات دیگران ( )

  •   بازدیدهای این وبلاگ
  • امروز: 6 بازدید
    دیروز: 3 بازدید
    کل بازدیدها: 36466 بازدید
  •   درباره من
  • ترادف: اتحاد چند واژه در معنای مراد(مصداق) - علوم قرآنی یک
    مدرس
    دانشجویان محترم برای ورود به وبلاگ با استاد مربوط تماس بگیرند.
  •   لوگوی وبلاگ من
  • ترادف: اتحاد چند واژه در معنای مراد(مصداق) - علوم قرآنی یک
  •   مطالب بایگانی شده
  • اشتراک لفظی در قرآن کریم
    ترادف در قرآن کریم
    اقتباس در قرآن کریم
    غرابت در قرآن کریم
    معناشناسی مفردات قرآن کریم
    معناشناسی سبع سماوات در قرآن کریم
  •   اشتراک در خبرنامه
  •  

    Short Message